معنی بازیگر زن فیلم چ

حل جدول

بازیگر زن فیلم چ

مریلا زارعی


بازیگر فیلم چ

فریبرز عرب نیا، سعید راد، مریلا زارعی، بابک حمیدیان

فریبرز عرب نیا


فیلم «چ»

برنده سیمرغ ویژه نگاه ملی در سال 92


چ

فیلمی از ابراهیم حاتمی کیا


بازیگر زن فیلم جینگو

نیلوفر خوش خلق


بازیگر زن فیلم صورتی

فقیهه سلطانی


بازیگر زن فیلم کلاف

لیلا اوتادی


بازیگر زن فیلم رستاخیز

مهتاب کرامتی

فرهنگ عمید

چ

نام واج «چ»،

هفتمین حرف الفبای فارسی، چِ. δ در حساب ابجد: «۳ »،

لغت نامه دهخدا

چ

چ. (حرف) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقوده نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است.
ابدالها:
حرف چ در فارسی:
>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنندراج آرد: «و صاحب برهان لوت به لام به معنی عریان و برهنه و پوک به بای فارسی و واو مصروف و کاف تازی به معنی بی مغز و میانه تهی آورده و این اگر به اثبات رسد مبدل لوچ و پوچ تواند شد» - انتهی.
> گاه به «ج » بدل شود:
چوزه = جوجه. رجوع به «ج » شود.
و گاه با «ج » هم قافیه شود:
یکی دختر مهتر چاچ بود
به بالای سرو و به رخ عاج بود.
فردوسی
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
سعدی.
رجوع به «ج » شود.
> گاه به «د» بدل شود:
کوچک = کودک.
ماچه = ماده. (ماچه خر = ماده خر).
> گاه به «ز» بدل شود:
نایچه = نایزه.
ایچه = ایزه.
بچشک = پزشک.
مشکیچه = مشکیزه.
> گاه به «ژ» بدل شود:
کاچ = کاژ.
دانچه = دانژه.
> گاه به «س » بدل شود:
چریش = سریش.
> گاه به «ش » بدل شود:
لخچه = لخشه:
آتش عشق را ز بس سورت
آه شعله ست و غم بود لخشه.
بدر چاچی.
پخج = پخش.
چاچ = شاش.
کریچ = کریش
کریچه = کریشک.
لوچ = لوش
لوچه = لوشه.
سپچ = سپش (شپش).
چلتوک = شلتوک
چوپان = شبان
هیچ = هیش:
احمد جامی ترا پندی دهد
آخرت را باش دنیا هیش نیست.
احمد شیخ ژنده پیل.
بهرام چوبین = بهرام شوبین.
پاچیدن = پاشیدن.
چنبر = شنبر.
پوچال = پوشال.
پرخچ = پَرَخش. (آنندراج):
دیوسیرت سروش نصرت بخش
ببرسینه پلنک رخش پرخش.
مختاری.
فرخچ = فرخش.
> گاه به «ک » بدل شود:
پوچ = پوک.
چلپاسه = کربسه. کلباسو
چمچه = کمچه.
کرچ = کرک (مرغ...).
انچوچک = انچوکک.
> گاه به «گ » بدل شود:
چِل = گِل.
> گاه به «ی » بدل شود:
ماچه = مایه.
پاچه = پایه.
مورچانه = موریانه:
آهنی را که مورچانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ.
سعدی (از آنندراج).
> گاه زایده باشد:
کفچل = کفل.
کچل = کل.
کفچ = کف.
لفچ = لف:
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ.
؟ (از آنندراج).
نایچ =نای:
هزار ناله زدم بی گل رخت در باغ
به درد دل که شنیدم فغانی از نایچ.
؟ (از آنندراج).
نمچ = نم:
سنگ بی نمچ و آب بی زایش
بهتر از جاهلی به آرایش.
عنصری (از آنندراج).
این حرف در عربی نیست و در تعریب:
> به «ج » بدل شود:
چلغوز = جلغوز.
> گاه به «س » بدل گردد:
چراغ = سراج.
> گاه به «ش » بدل شود:
چوبک = شوبق.
چالوس = شالوس.
چموش = شموس.
چهارسو = شهارسو.
چادر = شوذر.
چنبر = شنبر. (خیار...).
چاچ = شاش.
چاه بهار = شاه بهار.
چغانیان = شغانیان.
چین = شین.
ابن البیطار وقتی می خواهد بگوید ایرانیان مملکت مشهور چین (صین) را چه می نامندمیگوید: «انّهم یسمون الصین، شین ». (ابن البیطار درشرح کلمه ٔ راوند).
چنگ = شنگ (شنج) (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 205 سطر 6).
> گاه به «ص » بدل گردد:
چنگ = صنگ. (صنج).
چلیپا = صلیب.
چنار = صنار.
چرم = صرم.
بلوچ = بلوص.
چهاربخت = صهاربخت.
چارو = صاروج.
گچ = جص.
دارچین = دارصین.
چغانیان = صغانیان.
چول = صول.
چندن = صندل.
چیدنی = صیدنه.
چین = صین.
رچاچ = رصاص.
چک = صک.
چغانه = صغانه.
چا = صا.
رسم الخط. در رسم الخط قدیم «چه » موصوله را در بعضی موارد بدون «ها» می نوشته اند: تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی. (فارسنامه ص 93). از آنچ تا هزار ناداشت باشد یک توانگر تواند بود. (فارسنامه ص 87). و در مواردی با «ها مختفی » نوشته میشده: و هرچه شاهنشاه فرماید آن کنیم. (فارسنامه ص 67). و بر خصوص حاجب درگاه و منشی تنوق هر چه تمامتر کرد. (فارسنامه ص 92). هرچه از وی بپرسیدندی به زجر بگفتی. (فارسنامه ص 97).
و گاه «چه » استفهامی در مواردی، از قبیل: «چه گونه » و «چه تواند بود» و امثال آن با حذف «ها» به کلمه ٔ بعد وصل میشده است: روز اول مرا چگونه بشناختی ؟. (فارسنامه ص 87). کسری او را بخواند و این احوال با او بگفت و پرسید کی چتواند بودن ؟ (فارسنامه ص 97). و گاه در رسم الخط قدیم بجای «چه » «چی » می نوشته اند: به لغت دری آورد چی دانست که فایده ٔ آن عامتر باشد. (المعجم ص 18 چ مدرس رضوی). و اگر غلط به نساخ حوالت کنیم هم نیک نیست چی آب را به التهاب صفت نکنند. (المعجم ص 236 چ مدرس رضوی). چی هر کرا به تنصیص این تخصیص داده اند کی، الرجال قوامون علی النساء. (قرآن 34/4) (سندبادنامه ص 112). چی هر ضیافتی کی اطعمه ٔ او کوتاه مزه بود آن ضیافت سراسر وبال و بزه بود. (سندبادنامه ص 168). چی یافتن منال بی وسیلت مال دشخوار و ناممکن بود. (سندبادنامه ص 293).|| حرف «چ » مانند «چه » گاهی موصول است و معنی «چیز» را رساند و در این مورد غالباً «چ » را بعد از «هر» یا «آن » آورند:
و آنچ از پس اوست از این پنج روز همه جشن هاست. (التفهیم لاوایل صناعه التنجیم از سبک شناسی ج دوم ص 30). من خواستم کی کتابی بنا کنم و هرچ شایسته اندر او یاد کنم. (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 24). تا از همه جوانب آنچ رفتی و تازه گشتی معلوم او میگردانیدندی. (فارسنامه ص 93).
زبانم خود چنین پر زخم از آن است
که هرچ او میدهد زخم زبان است.
نظامی (خسرو و شیرین ص 203).

فرهنگ معین

چ

(حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عددِ 3 می باشد و در زبان عرب وجود ندارد.

فرهنگ فارسی هوشیار

چ

حرف هفتم از حروف هجی و در حساب جمل نماینده عددی نیست و این حرف مخصوص زبان فارسی است

واژه پیشنهادی

نویسنده فیلم چ

ابراهیم حاتمی کیا

معادل ابجد

بازیگر زن فیلم چ

460

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری